این جمعه هم نیامدی و گریه سر کنم
باید دوباره بی تو شبم را سحر کنم
آخر نمی شود که فقط کنج خلوتی
زانو بغل ز هجر رخت دیده تر کنم
تا کی برای غربت و تنهایی ات عزیزماتم بگیرم
و همه را خون جگر کنم
یک بار می شود که دهی رخصتم شبی
من از کنار خیمه ی سبزت گذر کنم
جمعه 24 شهریور 91......ساعت 23
نظرات شما عزیزان: